۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

تفکر ژنتیک؛ تالیف یکی از شاگردان ایلیا میم



تفکر  ژنتيكي[1] ـ  ژن استراتژي [2]
( تفکر بر اساس الگوهاي ژني و رفتار ژن‌ها)




رابطه يک رئيس (رهبر) و مدير چگونه مي‌تواند باشد؟ فرض کنيد شما براي مسئوليتي که به عهده خود داريد به يکي از هوشمندانه‌ترين اقدامات ممکن يعني «تکثير خود» دست مي‌زنيد. بعد از مدتي، يک نفر ديگر به سيستم شما اضافه شده است که مشابه (يا عين) شماست. حالا نقش شما در اين سيستم چه مي‌تواند باشد؟ اين اتفاق ممکن است بين هر رئيس و مديري بيفتد. بگذاريد جواب را از ژن‌هاي بدنمان برسيم و ببينيم اين مسئله را بر اساس کدام استراتژ ي حل مي‌کنند.
«پِريا (شباب حسامی)»

يكي از مهم‌ترين پرسش‌ها در حوزه ژنتيك آن است كه نمونه‌هاي اضافي از ژن‌ها چگونه در درون يك ارگانيزم باقي مي‌مانند. زماني كه يك ژن تكثير مي‌شود و نمونه تازه‌اي از خود مي‌سازد يكي از دو نمونه يا كپي آن غالبا يا پاك و يا غيرفعال مي‌شود، اما در مواردي هر دو نمونه ژن دست نخورده باقي مي‌مانند. يك گروه از محققان سوئيسي از موسسه فدرال فناوري زوريخ براي شناخت بهتر اين پديدار يك مدل كامپيوتري و نيز آزمايش‌هاي زيست شيميايي را مورد استفاده قرار دادند و خانواده‌هايي از 105 ژن تكثير شده را در مخمر خاصي به نام ساكارميسسز سرويسيا (Saccharomycescerevisiae) مورد مطالعه قرار دادند. در اين بررسي روشن شد كه ژن‌هاي اضافي چهار استراتژي خاص براي بقا در پيش مي‌گيرند. نخستين استراتژي آن است كه اين نمونه‌ها خود را به عنوان قطعات يدكي معرفي مي‌كنند كه در صورت از كار افتادن ژن اصلي جاي آن را پر كنند. استراتژي دوم عبارت است از توليد كاركردهاي تازه، سومين استراتژي ناظر به نحوه تنظيم به شيوه متفاوت است و بالاخره در استراتژي چهارم اين ژن‌ها ميزان پروتئين‌هايي را كه به وسيله اين نوع ژن رمزنگاري مي‌شود، افزايش مي‌دهند.


منبع: فصلنامه تفکر متعالي
شماره 3 ـ بهار



[1] تفکر الگوبي و بعبارتي تفکر بر اساس الگوهاي آفربنش بگي از شاخه هاي تعلبمي تفکر در الاهبسم مي باشد. تفکر  ژ نتبکي نبز در کنار تفکرسلولي، تفکر ملکولي، تفکر جانوري و تفکر کائناتي بکي از محورهاي تفکر الگوبي محسوب مي شود
[2] عبارت  ژ ئواستراتژ بب کي از وا ژ ه هاي کاربردي در حوزه ي سباست است. من هم نزدبک به آن وا ژ ه را براي استراتژي  ژ ن‌ها در بدن انتخاب کردم که تا حدي بتواند گوبا باشد.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۷, شنبه

نظریه بنیادین هماهنگی؛ به قلم یکی از شاگردان ایلیا میم رام الله


نظريه بنيادي هماهنگي



از طريق يك تئوري بنيادي مي‌توان به مسائل مختلف انسان پاسخ داد و اتفاقات گوناگون زندگي را تفسير كرد. چنين نظريه‌هاي فراگيري را مي‌توان نوعي جهان بيني (ثانويه) دانست كه بر پاية آنها، تبيين بايد‌ها، نبايد‌ها و چگونگي‌ها، در زندگي انسان ميسر مي‌گردد. بعنوان مثال نظرية كوانتوم يك فرضية كليدي و اساسي است كه به واسطة آن پاسخ گويي به بسياري از سؤالات و ابهامات بشر ممكن مي‌گردد. فهم يك نظريه مي‌تواند روش زندگي و چگونگي روابط انسان را با جهان پيرامون خود تعيين كند و البته تغيير دهد. قبول چنين تئوري‌اي مي‌تواند بر همة بينش‌ها و ذهنيات انسان تأثير گذاشته و كلية نظرات و رفتار‌هاي او را تحت تأثير قرار دهد.
كارايي ديگر نظرات كليدي مانند نظرية كوانتوم، نسبيت يا ابر ريسمان‌ها، محصولاتي عملي است كه بر مبناي آنها پديد مي‌آيد. به عبارتي انسان بر اساس اين «دكترين»ها مي‌تواند ساختار‌هايي را بوجود آورد كه محصولات آن با ساختار‌هاي پيشين بسيار متفاوت است. مثلاً راكتور‌ها و سلاح‌هاي هسته‌ايي بر اساس نظرية نسبيت بوجود آمدند يا اكنون نسل جديدي از كامپيوتر‌هاي جهش يافته و صنايع فوق مدرن مخابراتي با استناد به نظرية كوانتوم طرح ريزي شده اند. البته ممكن است يك نظريه الزاماً محصولات تكنولوژيك نداشته باشد يا نتوان با نتيجه گيري مستقيم از آن به چنين محصولاتي رسيد. زيرا تعميم پذيري و دامنة پاسخگويي دكترين‌ها ممكن است بسيار متفاوت باشد. مثلاً يك نظريه فلسفي ممكن است تنها به تفكرات فلسفي محدود شود و البته ممكن است يك نظرية فلسفي چنان قابل تعميم باشد كه همة ابعاد زندگي انسان را از سيستم حكومتي و شيوة حكومت داري گرفته تا جزيي‌ترين مسائل زندگي شخصي تعيين نمايد. بعضي از تئوري‌هاي سياسي يا معنوي داراي چنين ويژگي فراگيري بوده اند. تئوري‌هايي مانند كاپيتاليسم، فاشيسم، كمونيسم و ليبراليسم. بعضي از دكترين‌ها هم با هدفي بسيار محدود و در زاويه‌ايي از زندگي داراي كاربرد مي‌باشند مثلاً انواعي از دكترين‌هاي نظامي يا روابط بين الملل يا غيره.
اما تئوري هماهنگي. اين يكي از كليدي‌ترين نظريه‌هاي بنيادي مطرح شده در زمان ما مي‌باشد. علاوه بر اين تئوري كليدي، نظريه‌هاي اساسي ديگري نيز توسط طراح اين نظريه مطرح شده است كه از جمله مي‌توان به تئوري‌ها و دكترين‌هايي مانند مهار، همسويي، ارتباط متقابل، شعور عامل، الگو‌هاي بنيادي (نرم افزار‌هاي آفرينش)، شاهد فعال و نگاه خلاق را نام برد. اين نظريات كاربرد‌هاي بسيار وسيعي در تبين شرايط و وضعيت‌هاي مختلف زندگي انسان داشته و هر يك از آنها مانند كتابي زنده و گويا براي حل مسائل انسان عمل مي‌كنند. از هر يك از نظريات كليدي مي‌توان صدها محصول و روش رفتاري، ذهني، ارتباطي و نيز دهها شيوه هدف يابي و تحقق موفقيت استخراج كرد. بعضي از اين تئوري‌ها طيف تاثيرگذاري بسيار وسيع تري دارند و در همه ابعاد و اجزاء زندگي داراي كارايي و پاسخگويي هستند. تئوري هماهنگي از جمله اين دكترين هاست.
بر اساس نظريه هماهنگي مي‌توان «پاسخي هماهنگ» را براي همة مسائل بشر معلوم كرد. مطابق اين نظريه، هماهنگي، يكي از اصلي‌ترين قوانين طبيعت و كائنات مي‌باشد و از مهم‌ترين عوامل موفقيت در هر كاري محسوب مي‌شود. بنابراين رعايت هماهنگي در تصميم گيري‌ها و امور مختلف، به هماهنگ زيستي با جهان منجر شده و موفقيت انسان، در امور مختلف، از همين نگاه، معنا مي‌يابد.
در واقع نظرية هماهنگي داراي چند حلقة بظاهر مستقل است كه از بهم پيوستن اين حلقه‌ها، حلقه‌ايي بزرگ به نام هماهنگي بوجود مي‌آيد. مطابق اين دكترين نمي‌توان بطور قطعي و مطلق براي كسي تعيين برنامه كرد. «چيزي كه ممكن است براي يكي خوب باشد، براي ديگري ممكن است بد باشد» زيرا انسان‌ها (و كلا موجودات) تحت تأثير شرايط زماني و مكاني قرار دارند. همچنين «چيزي كه ممكن است امروز و در اينجا بد باشد چه بسا فردا يا در جاي ديگر خوب باشد»[1] طبق دكترين هماهنگي نمي‌توان به طور قطع برنامة ثابتي را به زندگي يك شخص (...) تحميل كرد بلكه بهترين تصميم گيري براي يك فرد (...) مي‌بايست متناسب با شرايط او اتخاذ شود و هماهنگ با آن باشد...
 اگر بخواهيم بر اساس تئوري هماهنگي واكنش نشان دهيم يا تصميم بگيريم نمي‌توانيم از قبل اين تصميم و واكنش را معلوم كرده باشيم. بلكه «تعيين بهترين واكنش نيازمند هوشياري و هوشمندي بوده و براي يافتن آن ما ناچار به تحقيق و تفكر هستيم». طبق اصل هماهنگي، ممكن است يك روش مديريتي در فلان كشور درست باشد اما درستي و موفقيت آن در كشور مذكور، به معناي تعميم يافتگي موفق آن نيست. در مقياس كوچك تر، ممكن است يك روش زندگي يا اتخاذ تصميمي خاص در همان زماني كه براي يك نفر خوب است براي شخص ديگري خوب نباشد. يا براي همان شخص در زمان و مكان ديگر خوب محسوب نشود. بهترين سيستم مديريتي براي هر ملت هماهنگ‌ترين سيستم است نه سيستمي كه الزاماً بعنوان بهترين شناخته شده يا حتي به انگيزه خيرخواهي بر آنان تحميل شده است. حكومت‌هاي دوران باستان، حكومت‌هاي كليسايي و امپراطوري‌هاي شرق، و حتي اواخر كمونيسم و ليبراليزم همگي در مقاطعي از زمان و براي مخاطبان خود شايد لازم بوده باشند!! اين به معناي خوب يا قابل قبول بودن آنها نيست. براي اينكه معلوم كنيد بهترين شيوة مديريت براي يك مجموعه كدام است اين را نمي‌توانيد في البداهه بگوييد. بلكه بايد بدانيد كه براي كدام مجموعه، با چه شرايط، با چه اهداف و انديشه‌هايي و در چه زماني هماهنگ‌ترين شيوة مديريتي كدام است؟ «جواب يك سؤال واحد براي چند نفر (چند سؤال كنندة مختلف) مي‌تواند متعدد باشد». بعبارتي «چه كسي مي‌پرسد و در چه شرايطي مي‌پرسد، تعيين كنندة جواب است. حتي جواب يك سؤال واحد براي يك انسان هم ممكن است در زمان‌ها و مكان‌هاي مختلف، مختلف باشد.»
تئوري بنيادين هماهنگي به ما مي‌آموزد كه هر كس خودش است و با ديگري متفاوت است. بنابراين آنچه دربارة او درست است ممكن است دربارة ديگري درست نباشد . اين دربارة جوامع و كهكشان‌ها و كل كائنات هم صادق است. همچنين از آن مي‌آموزيم كه راز ماندگاري و عبور كردن و موفقيت، هماهنگي است. قوي‌ترين و موفق‌ترين موجودات طبيعت، آنهايي هستند كه توانسته‌اند خود را با شرايط (و تغيير شرايط) طبيعت هماهنگ و سازگار كنند. از مهم‌ترين اصول ماندگاري موجودات طبيعت، از ميكروب‌ها و الكترون‌ها تا كهكشان‌ها و كائنات، هماهنگي است. هر موجودي كه ناهماهنگ با ميدان و شرايط زندگي خود بود، از ادامة حيات باز ماند و ماندگار ترين‌ها، هماهنگ ترين‌ها بودند. قوي‌ترين موجودات ناهماهنگ از بين رفتند و ضعيف‌ترين موجودات هماهنگ، به زندگي خود ادامه دادند. زمين زنده ماند اما برخي از بزرگ‌ترين كهكشان‌ها نابود شدند. دايناسورها فسيل شدند اما حشرات به جا ماندند. سيستم تنفس ماهي هماهنگ با شرايط زير آب است. پرها و ساختار بدن پرندگان متناسب با پرواز است.

 ساختمان جسمي خزندگان، چهارپايان، كرم‌ها و حشرات مناسب نوع و شرايط زندگي آن هاست. حيواناتي كه در استوا زندگي مي‌كنند از هر نظر با شرايط استوا تطبيق يافته‌اند و آنهايي كه ساكن سرزمين‌هاي قطبي‌اند نيز همچنين. در طبيعت همه چيز هماهنگ است و همة موجودات طبيعت هم با شرايط و زمان و مكان زندگي خود هماهنگ اند. طبيعي‌ترين انسان‌ها (انسان‌هاي زنده اند) آنهايي هستند كه با شرايط خود هماهنگ اند. تمدن‌ها و فرهنگ‌ها و مكتب‌هاي ناهماهنگ مردند زيرا ناهماهنگ بودند. و آنها كه ماندند و زنده ماندند، هماهنگ بودند و با تغيير شرايط هماهنگ شدند. به عكس، هر موجودي كه نتوانسته است خود را با طبيعت و روند تغييرات آن هماهنگ سازد محكوم به شكست و نابودي بوده است. اين دربارة نسل انسان‌ها، تمدن‌ها و فرهنگ‌ها و حكومت‌هاي مختلف هم صادق است. همة جهان و تمام زندگي مانند يك حركت موزون عظيم و جمعي است. هر كس به شيوة خود حركت مي‌كند اما همه هماهنگ اند. آهنگ يكيست و حركت دهنده هم يكيست اما هر كسي آهنگ را آنطور مي‌شنود كه قادر به دريافت آن است.
در اين حركت بزرگ موزون هر كسي كه ناموزون ظاهر شود و وزن آهنگ غالب و يگانه را رعايت نكند، محكوم و مطرود خواهد شد. جنبندگان بي شمارند پس آواهاي دريافت شده و شيوه‌هاي حركت موزون هم بيشماراند اما همه آنها بايد هماهنگ باشند تا محسوب شوند؛ هماهنگ با آوايي كه مي‌شنوند؛ هماهنگ با شرايط خود و هماهنگ با آن «يكي». انسان توانست خود را با بسياري از شرايط تطبيق دهد و آموخت تا در ميدان‌هاي مختلف زندگي، متناسب رفتار كند اما حيوانات و گياهان قادر به اينكار نبودند و تنها در ميدان زيستي خود هماهنگ رفتار مي‌كردند بنابراين انسان به سرور و پادشاه موجودات طبيعت، تبديل شد. در ميان انسان‌ها نيز پادشاه حقيقي از همة آن ديگران، هماهنگ‌‌تر و همسو‌‌تر است...

با تبين نظرية هماهنگي در ابعاد مختلف زندگي انسان، خود بخود دچار تحول عميق و موضع گيري چرخشي مي‌شويم البته در همة جوانب زندگي. مطابق دكترين هماهنگي، بهترين تغذيه، تغذية هماهنگ است بنابراين هيچ يك از رژيم‌هاي غذايي خاص، داراي ارزش و ارجحيت مطلق نسبت با ساير رژيم‌ها نيست. ممكن است رژيم لبنيات صرف، براي عده‌اي مناسب باشد اما اين رژيم براي جمعيتي ديگر نامناسب و مضر به حساب آيد. همچنين بهترين شغل، هماهنگ‌ترين شغل است. بهترين ازدواج، هماهنگ‌ترين ازدواج است.

 دربارة بهترين شيوة تفكر، بهترين روش مبارزه، بهترين روابط، بهترين هدف و بهترين مشغوليت هم به همين شكل مي‌توان قضاوت كرد. بطور كلي بهترين شيوة زندگي، هماهنگ زيستي است. تئوري هماهنگي در عين ساده بودن داراي سطوح بسيار ژرف و دامنة تعميم پذيري بسيار وسيع است. اشاره‌هايي كه گذشت، في الواقع نگاهي شتابزده و نسبتاً سطحي به نظرية هماهنگي است كه البته همين نگاه هم عمدتاً برداشت‌ها و يادداشت‌هايي نقل به مضمون از درس‌هاي هماهنگي در دورة الفباي علوم باطني بوده است. قطعاً براي باز كردن ابعاد اين نظريه، مؤلفه‌هاي آن، پيوند‌ها و نتايج آن، آنچه گفته شد، حداكثر در حد فتح الباب مي‌تواند باشد و نه بيشتر. اما در پايان همين فتح الباب بهتر است اين نكته را ناگفته نگذارم كه يكي از اصلي‌ترين مؤلفه‌هاي هماهنگي و هماهنگ زيستي نرمي و انعطاف پذيري است و در نقطة مقابل؛ خودبيني و خود محوري يكي از اركان اصلي، ناهماهنگي محسوب مي‌شود.
همچنين لازم است اين مطلب واضح را هم تأكيد كنم كه بنده (نويسنده اين سطور) هيچ نقش خاصي در ارائه نظريه هماهنگي نداشته‌ام و اين نظريه مربوط به استاد و سرور بنده است كه آن را از دنباله كتاب تعاليم حق كه هنوز به انتشار نرسيده اقتباس و بازنويسي كردم.

تأليف:پِريا (شباب حسامي)

منبع: فصلنامه تفکر متعالي
شماره 3 ـ بهار 85

۱۳۹۲ اردیبهشت ۳, سه‌شنبه

قطعاتی از تمثیل خورشید زندگی –استاد ایلیا م رام الله


قطعاتی از تمثیل خورشید زندگی

بسم الله الرحمن الرحیم


هوالحی
نور بود و خورشید بود و آسمانهای آفتابی. شب شد.
ابرها آمدند. و بعد غبارها و دودها زمین را پر کردند و تاریکی همه جا را گرفت.خورشید ناپیدا شد. گفتند نیست اما آسمان و زمین به زبان ها شهادت می دادند که هست و خودش می گفت هستم. پس تا قبل از اینکه صبح بیاید«بدانید که هستم».خورشید زندگی چنان بود که هر چه می خواندی اش همانطور دریافت می شد. هر چه او را می نامیدی همان می شد و هر چه می گرفتی اش تو را به آن می گرفت... فرزندان نور و آنها که او را با نور شناخته بودند، آماده و منتظرش ماندندو از میان غبارها و دودها و ابرها با او در ارتباط بودند. اما اکثراً او رابسان غبارها و تاریکی ها گرفتند و خواندند، پس زندگی شان پر شد از تاریکی ها و غبارهای مرگبار... ابوجهل ها و یهوداها در زمین دودها بپا کردند تا جلوی آفتاب را بگیرند و بشر را از نور زنده و زنده کننده محروم سازند. اما خداوند می خواست آشکار شود و هر چه بخواهد همان می شود... خورشید انکار شد. تحریف و تمسخر شد. به بدترین ها نامیده شد. بدی کردند و در بارۀ او بد گفتند و بعضی گوش ها و چشم هایشان را بر بدیها گشودند و حتی به آن آلوده شدند...
بعضی دیگر مثل نمرودها و فرعون ها و اصحاب فیل با او جنگیدند... صبح که نزدیک شد خورشید خروشید و دانه های نورانی را در نورپرستان رویانید. اما غبارها و تاریکی ها را در وجود تاریکی زدگان به آتش کشید و آنان را برای همیشه گرفتار آتش ساخت...
... اصحاب نور، فرزندان آفتاب برای همیشه به خورشید ملحق و در آن زنده شدند.این شب قدر آنست که خورشید آسمانها و آفتاب جهانها را در شب تار و تاریک بشناسیم زیرا در روز روشن و هنگام ظهی هیچکس قادر به انکار و تحریف خورشید نیست مگر دروغ زادگان و ظلمت پرستان.
... خوشا بحال کسانیکه در تاریکی ها و غبارها شاهدان نورند و از ایمان و وفاداری پر می شوند.
خوشا بحال آنها که عهد خود را با نور ستارگان شب برکت دادند زیرا همۀ نورها از آفتاب جهانهاست.
خوشا بحال آنان که شهادتهای خود را در خورشید آسمانها گذاشتند زیرا خورشید در آنها روئید و آنان در خورشید روئیدند. 
خوشا بحال آنان که نور زنده را می شناسند زیرا نور جهانها همانطور برای آنان است و برای همیشه با ایشان زندگی می کند.
خوشا بحال آنانکه خورشید زندگی را بزرگ می دارند و به بزرگی می خوانند زیرا اینان بزرگان آسمانند.
خوشا بحال آنکه کار او نجات از تاریکی هاست  زیرا نورها و نجات ها را بخود جذب می کند.
... خوشا بحال آنانکه او را روح خود می دارند زیرا از او روح می یابند و به او می پیوندند.


بنيانگذار الاهيسم –استاد پیمان فتاحی


بنيانگذار الاهيسم
به روايت يكي از شاگردان استاد ایلیا رام الله
تعليمات الاهيسم در ايران و خاورميانه براي اولين بار توسط ايليا بيان مي‌شد اما بنيانگذار اين تعليمات تا آنجا که ما مي‌دانيم ايليا نيست بلکه ايليا يکي از راويان اصلي الاهيسم بود و آموزه‌هاي بنيادي الاهيسم را در قالبها و به شيوه‌هايي هماهنگ با شرايط اين عصر تفسير و تبيين کرده بود. پيش از ايليا، معلم الاهيسم استاد معظم يحيي روح الله بود و ايشان مستقيماً به بعضي ديگر از شاگردان خود، الاهيسم را آموزش داده بودند. بعضي از اين افراد عموماً با استاد در ارتباط بودند و تفسير و روايت ايشان را بعنوان تفسير کامل و روايت عالي قبول داشتند. عدۀ ديگري نيز آموزه‌هاي الاهيسم را از حضرت استاد روح الله، در نقاط مختلف دنيا دريافت کرده بودند که بعضي از آنها داراي معروفيتي جهاني هستند. در آنجا ايشان را به نام روح الله نمي شناختند بلکه استاد معظم يحيي روح الله در نقاط مختلف دنيا داراي اسامي متعددي بودند مانند ديويد هيوم و دهها اسم ديگر. گاهي نيز به ايشان ماها يا باباجي يا ماهاآواتار مي‌گفتند. کتابهاي زيادي طي دهه‌هاي گذشته و قرن اخير در بارۀ استاد معظم يحيي روح الله توسط اساتيد معنوي نوشته شده است با اين تفاوت که اسامي مورد اشاره در اين کتابها که همگي مشخصات و ويژگي‌هاي يک فرد واحد را بيان مي‌کنند، يکسان نيست. فيلم‌هايي نيز به روايت از بعضي از بزرگان در بارۀ ايشان وجود دارد... حتي اين معلوم نبود كه «ماها» اولين معلم و بنيانگذار اين تعليمات كامل و جامع باطني باشد. الاهيسم معلمان بزرگي در طول تاريخ داشته است و خود عبارت الاهيسم در قالب كلمات مختلفي عرضه شده است. اما در هيچيك از متون مادر الاهيسم بطور مشخص و دقيق از اولين بنيانگذار الاهيسم سخني به ميان نيامده است بلكه آدرس‌ها به گونه‌اي است كه حتي مثلاً وقتي كه در بارۀ بزرگان اين مكتب باطني يا حتي «ماها» صحبت مي‌شود به دليل ويژگي‌هايي مانند گمنام بودن و حفظ اسرار، گاهي اين افراد و معلمان بزرگ در هاله‌اي از ابهام حضور مي‌يابند و حتي يك ذهن بدبين ممكن است تصور كند كه بعضي از آنها فاقد وجود تاريخي هستند مانند همان نظريۀ تاريخي كه عيسي مسيح را نه يك شخص واقعي بلكه صرفاً يك رويا و اسطوره مي‌داند. نظريه‌اي كه در قرن اخير در ميان اكثر روشنفكران مسيحي شايع است.
ظاهراً الاهيسم جرياني بود به موازات جريانات ديگري مانند يوگا، فالون گنگ، شمنيزم، ساينتولژي، تي ام، تانترا، اکنکار و صدها جريان معنوي ديگري که بسياري از آنها امروز هم وجود دارند و گفته مي‌شود که تعداد همۀ آنها بيش از شش هزار جريان معنوي است اما به دلايل زيادي الاهيسم با اين جريانات قابل مقايسه نيست از جمله اينکه الاهيسم داراي هسته‌هاي بنيادي کاملاً متفاوتي و من جمله اصل توحيد (لااله الا الله) و ساير اصول آسماني است. بر حقانيت همۀ اديان هدايت کننده و خداگرا صحه مي‌گذارد و در عين حال خود را يک دين يا مذهب يا فرقه نمي داند بلکه در گرايش خداگرايي خلاصه مي‌شود. الاهيسم يك مكتب باطني است و ارتباطي با دين و مذهب ندارد بلكه دينداران را به پيروي كامل و هوشمندانه از دين خود توصيه مي‌كند...
ما مخالف جريانهاي وارداتي (اكنكار، يوگا، شمنيزم و غيره) نبوديم بلكه روش ما پيوند و جهت دهي توحيدي بود. پديده‌اي مانند يوگا يا موارد مشابه به پديده‌اي جهاني مبدل شده بود. اينها واقعياتي غيرقابل انكار و اجتناب ناپذير بودند. انكار كردن پديده‌هاي واقعي مخصوصاً جهاني عملاً امري امكان ناپذير است. بنابراين ما به جاي انكار اين جريانات از چند طريق عمل مي‌كرديم:
يك. آشكارسازي جذابيت و عظمت تعاليم الهي و كلام خدا.
دو. الهي سازي جريانات. يعني سعي مي‌كرديم اين جريانات را با توجه به كلام خدا هر چه بيشتر اصلاح كنيم و جهت آنها را در مسير خداگرايي تغيير دهيم.
هنرهاي ماورايي، روش‌هاي NX، فنون باطني و طرق روح زايي چيزي نبود جز تفسير معنوي و كاربردهاي باطني كلام خدا بويژه مفهوم تسليم الهي. هستۀ اصلي تعليمات اكنكار كه داراي گسترش جهاني است پرواز روح است. ما در هنرهاي ماورايي هم هنر پرواز روح داريم اما آنچه در الاهيسم و هنرهاي ماورايي گفته مي‌شود مو به مو و ذره به ذره بر اساس كلام خدا و كتاب خداست. از طرفي كارايي و توانمندي روش‌هاي بكار رفته در الاهيسم، با آنچه بعنوان مشابه در مكتبهاي ديگر است واقعاً و به شد غيرقابل مقايسه است. اين دو حيطه مثل تفاوت شخم زدن يك زمين با گاوآهن در مقايسه با شخم زدن آن با تراكتور است. مثل تفاوت هواپيماي فوق مدرن با هواپيماهاي ابتدايي در جنگ جهاني دوم است. بعنوان نمونه تفاوت بين آموزه‌هاي نشانه شناسي در الاهيسم با آنچه در شمنيزم ديده مي‌شود فرق بين مشعلي بزرگ و فروزان است با نور يك شمع. به اين دليل در بارۀ نشانه شناسي، شمنيزم را مثال مي‌زنم چون شمنيزم اوج و قلۀ تعليمات نشانه شناسي باطني است. يا آنچه بعنوان رويابيني در الاهيسم مطرح است با مثلاً مكتب رويابيني تبتي كه سبكي شاخص محسوب مي‌شود، قابل مقايسه نيست كه البته هر كدام از اين موضوعات در جاي خود و به صورت تخصصي و طي كتابهايي مورد بحث قرار گرفته است. مثلاً با مطالعۀ كتاب مكتبهاي رويابيني كه توسط محققي برجسته در زمينۀ علوم باطني تأليف شده است به سادگي به تفاوت فوق العاده‌اي كه بين مكتبهاي رويابيني و رويابيني الاهيسمي وجود دارد پي مي‌بريم.
الاهيسم تنها بر كليات و اصول اساسي كلام خدا تأكيد دارد. بر خداگرايي، تسليم الهي، توجه به خداوند و عشق الهي.
...

دوره‌هاي تعليمي الاهيسم
در آن سالهاي دورتر در کنار تعليمات اصلي و اساسي ايليا که همان تسليم الهي و تفکر متعالي بود، ما بعنوان تمرين و تجربه‌هاي عبوري، برخي از روش‌هاي باطني و فنون مربوط به آنها را هم تجربه مي‌کرديم. عنوان اين دوره از آموزش‌ها «دورۀ نجومي» بود که به صورت ناآشکار و تقريباً محرمانه آموزش داده مي‌شد. دورۀ نجومي اسمي بود که بعدها روي آن گذاشتيم. وقتي که به دوره‌هاي تعليمات عمومي استاد دورۀ خورشيدي گفته شد، اسم اين دوره هم نجومي شد. تنوع روش‌ها و فنوني که در دورۀ نجومي آموزش داده مي‌شد بسيار بالا و جذابيت و کششي که عليرغم سختي‌هاي فراوان، در آنها وجود داشت بسيار زياد بود. روش‌هايي که در دورۀ نجومي آموزش داده مي‌شد به هفت شاخۀ کلي تقسيم شده بود و هر طيف از کارورزان باطني يکي از اين شاخه‌ها را تمرين و تجربه مي‌کردند. ايليا عموماً به سرشاخه‌ها و مربيان اصلي آموزش مي‌داد و جز بنابر ضرورت، ارتباطي (از اين زاويه) با بقيه نداشت. حتي بعضي از کارورزان باطني ايليا را بعنوان معلم اصلي نمي شناختند و همين زمينه‌اي را فراهم مي‌کرد تا در مواقع خاصي ايليا خودش به آزمون آنها دست بزند. پايين بودن سن ايليا و ناشناس بودن او براي بعضي از کارورزان، شرايط را براي اين کار مناسب‌تر مي‌کرد...

لینک‌های مرتبط:
اولين بار در سال 1375 آموزش‏هاي علني و عمومي پیمان فتاحی در سن 23 سالگي در تهران آغاز شد , آموزش هاي ايليا «ميم» , الاهيسم خوانده مي شود ,. ایلیا رام الله براي تعليمات خود پولي دريافت نمي‏کند , بنيانگذار الاهيسم ماهاآواتار مي‌باشد , ماهاآواتار در ايران با اسم استاد روح الله شناخته مي‌شود , الاهيسم باطني را مي‌توان معادل علوم باطني با جهت گيري خداگرا دانست و ارتباطي با هيچ يک از اديان , مذاهب يا فرقه‌ها ندارد , يکي از محوري‏ترين آموزش‏هاي پیمان فتاحی- آموزش روش‏هاي سي و شش گانه تفکري است که با عنوان XYZ شناخته مي‌شود ,روشهایی مانند تفکر خلاق-تفکر مفهوم‏ياب- دورانديش- قرينه‏اي- فراانديش- روش‏هاي تصميم‏گيري- تصميم‏سازي و تصميم‏بيني از تعالیم ایلیا رام الله می باشد , آموزش‏هاي عمومي ايليا «ميم» درباره حضور الهي , تجربه عشق الهي , احياء روح , انقلاب دروني , نور زنده , هدايت الهي و زندگي متعالي مي‌باشد , هماهنگ عمل کردن با روح و حرکت کائنات يکي از مهمترين توصيه‌هاي ایلیا میم است , ایلیا بارها اشاره کرده است که «مسيح و مسح شدگان ديگر زنده‌اند و تعليم مي‌دهند» , تعداد شاگردان و پيروان استاد ايليا «ميم» به دهها هزار تن مي‌رسد , در بين پيروان و شاگردان ايليا از همه اقشار مردم ديده مي‏شود , از بعضي از شاگردان ايليا نيز توانايي‌هاي فوق العاده‌اي گزارش شده است , ايليا با هر دسته از مردم با روش متناسبي ارتباط برقرار مي‏کند , آموزش‌هاي ايليا «ميم» ابعاد متعددي دارد بطوري که در زمينه‌هاي مختلف زندگي انسان قابل تعميم است , موزش‌هاي ایلیا داراي سه جنبه ذهني , قلبي و روحي